×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

گوش کن به حرفهای دل من ای خدا

× حرف دلتو به خدا بگو فقط اونه که خوب گوش میده و بهت کمک می کنه
×

آدرس وبلاگ من

my-god.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/faribagr

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

داستان کوتاه ولی ....

صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین�

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

 

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق � ترمزی شدید و فریاد � ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام � تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده � هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ � درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!

چهارشنبه 25 خرداد 1390 - 12:34:56 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد
نظر ها

wwwbiniaz.loxblog.com

ارسال پيام

یکشنبه 29 خرداد 1390   11:39:33 PM

salam..mary khanom,,,

weblogeton o khondam,,

jaleb bood,.....amma baray kamel shodan ,khili kar dare..

age komaki khasti ,hatman bego,,,,

khoshhal misham kari baraton anjam bedam,,,

ghorbanat,,hossein.

in id mane age khasti pigham bezar,,,

[email protected]

http://my-god.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 29 خرداد 1390   8:34:40 AM

????? ?? ????? ?? ?????? ?? ???? . ??? ?????.? ?????? ?? ????? ?????? ?????? .

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 29 خرداد 1390   1:51:46 AM

سلام ازمطالب شما لذت برديم

تصاويري زيبا براي شما بهتري دوستم در وبلاگم گزاشتم اگه دوست دارين سر بزنيدونظر دهيد


http://mori7.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 28 خرداد 1390   3:11:55 PM

سلام ماری .ایول بابا عجب داستان باحالی بود.اگه بازم از اینجور داستانا داری بذارشون.

www.cloob.com/mohsenhacker

ارسال پيام

جمعه 27 خرداد 1390   12:20:16 PM

....اما هیچکس را توتن بستن رویاهایمان نیست...رویاهایی که نیمه شبان به خیابانها قدم میگذارند و از راهپیمایی فردا سخن میگویند

آخرین مطالب


سرنوشت...


داستان کوتاه ولی ....


در دلم بود که آدم شوم...


این روزگار...


می خواهم دلسنگ شوم...


داستان کوتاه و خواندنی اثبات عشق


من صبورم اما...


تنهایی...


من فکر توام...


من سنگم...


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

68385 بازدید

47 بازدید امروز

3 بازدید دیروز

82 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements