دوست عزیزم چرا اینقدر زود؟؟؟
هنوز شوکه ام ، خیلی زود میخوای از پیشم بری و من خیلی دیر فهمیدم که چقدر دوستم داری.هیچوقت غمت و ناراحتیتو به من نشون ندادی ، همیشه خنده تو دیدم و همیشه فکر من بودی.من چقدر خودخواه بودم که نتونستم غمتو از درونت بفهمم .فکر میکردم فقط میخوای منو ببینی و وقت بگذرونی ولی اینبار نگاهت برام جور دیگه ای بود ، مهربون سرخ شده بودی و من هیچی نمی تونستم بگم امروز نگاهت بی نقاب بود انگار دلتو به دریا زده بودی ، پر از عشق بود ، عشقی که هیچوقت فکرشو نکرده بودم، اصلا باور نمی کردم که تو این زمونه کسی اینقدر دوستم داشته باشه.وقتی بهم گفتی که از همون اول منو که دیدی واقعاً دوستم داشتی و این چند هفته انقدر اصرار داری که منو ببینی واسه این بوده که می خواستی برای بار آخر نگام کنی! خیلی خودداری کردم که اشک از چشام پایین نیاد ولی بازم نشد .نگاه ملتمس مهربونت از ذهنم خارج نمی شه .تو کسی بودی که توی همه لحظه ها بدون هیچ چشم داشتی فقط فکرمن بودی و فقط می خواستی خوشحالم کنی ، حرفامو گوش می کردی و برام آواز می خوندی ، منو تشویق میکردی.توی قلبم احساس سنگینی می کنم ، وقتی نگاه آخرتو یادم میاد بغض گلومو می گیره و فشار میده .آخه چرا ؟ دوست عزیزم منو ببخش که نمی تونم برات کاری بکنم .باورم نمی شه که آخرین خواستت توی این دنیا بودن من در کنارته .فکر ی لحظه نبودنت عذابم می ده .خدایا نمی خوام دوباره غم از دست دادن ی دوست خوب و تجربه کنم.از همه کسانی که این مطلبو می خونن خواهش می کنم برای دوست عزیزم دعا کنن .
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1390 - 8:02:05 AM