درد و دلم با آبجی
سلام آبجی عزیزم.امشب دلم از همه گرفته ولی وقتی یاد حرفت میفتم ، یاد انگشتر باریکی که توی انگشت نحیفت بود و داده بودی برات روش نوشته بودن به آلمانی که این نیز بگذرد آروم میشم و بدون هیچوقت از یادم نمیری و وقتی یادت میفتم تمام وجودم میشه دلتنگی.آبجی عزیزم نمی دونم چقدر بهت سخت گذشته ولی وقتی خودمو جات می ذارم می بینم چقدر سختی کشیدی .خیلی ناراحت میشم وقتی یادم میفته که روزای زیادی دیگه قرار نبود پیش هم باشیم و می دونستی قراره از دنیا بری قلبم آتیش میگیره.آبجی عزیزم امشب دلم خیلی گرفته با خدا حرف می زنم به امید روزی که فردا شاید اون همراه همیشگیمو پیدا کنم روزارو شب می کنم ، ولی صداقت دیگه نایاب شده.آبجی ماهم هیچوقت نرسیدن مامانو برای دیدنت که چشم براهش بودی فراموش نمیکنم.خیلی دلم برای مامان می سوزه که نتونست تورو ببینه! و خودم که نتونستم موقع مرگت پیشت حضور داشته باشم، هنوزم وقتی به یادت میفتم قلبم درد میگیره و اشک تو چشام جمع میشه.من همه خاطراتتو تو صندوقچه قلبم نگه داشتم.همه حرفاتو که بهم گفتی.حتم دارم جای خوبی از بهشت هستی.بدون دوست دارم خیلییییییییییی زیاد.
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 - 10:19:20 PM